درد دارد..…

وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع زده ای !!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت | 17:1 نویسنده | ღZAHRAღ |

سلامِ مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس


چگونه شب ها را آسوده می خوابد . . . ؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت | 16:40 نویسنده | ღZAHRAღ |


 

 

می گذارم و می روم .........نــه اينکـــه دوستـــت نداشتـــه باشـــم....

 

چـــون از نخــــودي بــــودن متنفــــــرم ...!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت | 21:24 نویسنده | ღZAHRAღ |

 
از سکـــوتــم بتـــرس ...!

وقتــي که ساکـــت مي شوم ...

لابـد همــه ي درد دل هايــم را بــرده ام پيش خــــدا ...

بيشتر که گوش دهــي ...

از همــه ي سکوتـــم ...

 از همــه ي بودنــم ...

يک "آه" مي شنـــوي ...

و بايد بترســي ...

از "آه" مظـلـــومـي که فريــــاد رسـي جز خـــدا ندارد ...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت | 21:21 نویسنده | ღZAHRAღ |

 زن جوری عاشقت میشه

که حس میکنی هیچوقت از پیشت نمیره...

ولی وقتی که میشکنه   

 

جوری میره که حس میکنی 

 
هیچوقت عاشقت نبوده...!

 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت | 21:6 نویسنده | ღZAHRAღ |

روی کسی دست گذاشتی 

که همه دنیامه 

بی وجدان

اینقدر راحت به اون نگو

عــــزیــــزم...!!!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت | 20:59 نویسنده | ღZAHRAღ |

آرزوی خیلی ها بودم...

          از آن دست نیافتنی هاشان...

             ساده اسیرت شدم،

                        که قدر ندونستی....!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت | 12:40 نویسنده | ღZAHRAღ |


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:41 نویسنده | ღZAHRAღ |

دلم غمگین غمگین است در این کومه،در این زندان

در این غوغای خاموشی در این جشن فراموشی

 در این دنیای بی مهر و کم آغوشی

 دلم ترسیده و تنگ است

 دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان

 و از چشم پر از اشک تمام مادر ها

 دلم آشوب آشوب است

 دلم سرد و تنم بی روح بی روح است

 نمی خواهم، نمی خواهم دگر این زندگانی را و دل را

 نگاهم خیره بر بالا به دنبال نگاهی ساده می گردد

و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم

می روم آرام،گونه ام خیس است

آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت…!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:14 نویسنده | ღZAHRAღ |

تمام نیمکتهای پارک دو نفره اند


بی خیال...به درخت تکیه میدهم...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت | 15:10 نویسنده | ღZAHRAღ |

  

 

دوســتــت دارم را هزار بار دیگر تکرار کن . . .

 

 
اینجا نه بینیِ کــَـسی دراز می شود ! . .

 


نه گـُـرگی به گــَـله ات میزند...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت | 18:30 نویسنده | ღZAHRAღ |

 

پرندگانم را آزاد کردم ؛ زیرا فهمیدم

“نداشتن” تنها راه “از دست ندادن” است !!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت | 23:59 نویسنده | ღZAHRAღ |

سوت پایان را بزن

من حریف هرزگی تو

و احمق بودن خودم نمی شوم . . .!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت | 19:52 نویسنده | ღZAHRAღ |


شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي آسمان صدا كردم

 تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي تنهایی

تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم

 و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:

"دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."

"ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."

"تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب تنهاییم ،

ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم.

نميدانم چرا رفتي ؟   نميدانم چرا؟    شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نميدانم كجا؟   تا كي؟   براي چه؟.............ولي رفتي.....

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت | 19:0 نویسنده | ღZAHRAღ |


گذشت آن وقت هایی که مردم همدیگر را دور میزدند...


حالا از روی هم رد می شوند...!!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,ساعت | 20:22 نویسنده | ღZAHRAღ |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد