یه پائیز دیگه اومد

من هنوزم همون آدمم که بودم

یه سال دیگه از عمرم داره میگذره

یاد وبلاگم افتادم

خیلی وقته اینجا خاک خورده

خیلی وقته روزمرگی هام انقدر زیاده که حال و حوصله ندارم

اون موقع ها که مدام پست میذاشتم دلم خوش تر بود

بی دقدقه تر بود

امیدش زیاد بود

خیلی چیزا که انتظار داشتم نشد

خیلی چیزا عوض شده

حتی همین وبلاگ حتی همین دوستای وبلاگی و درد و دل کردنهای مجازیشون

پائیز که میاد دلم هوس عاشق شدن میکنه

دلم معجزه میخواد

شاید این پائیز با پائیزای دیگه فرق کنه

نمیدونم امیدم ته کشیده

ولی باز دلم تمنای عشق داره،یه عشق دو طرفه ،یه عشق پاک،یه عشق بی نهایت...

امیدوارم این پاییز برای همه اتفاقای خوب بیفته برای منم دعا کنید


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 10 مهر 1396برچسب:,ساعت | 20:17 نویسنده | ღZAHRAღ |


تو میروی که غمت بر دلم رسوب شود...     

قلنج کرده دلم

 

بشکنش که خوب شود...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 20 بهمن 1394برچسب:,ساعت | 19:10 نویسنده | ღZAHRAღ |

 

نه بسته ام به کس دل

 

نه بسته کس به من دل

 

چو تخته پاره بر موج

 

رها رها رها من....!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 16 فروردين 1394برچسب:,ساعت | 19:37 نویسنده | ღZAHRAღ |


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 13 فروردين 1394برچسب:,ساعت | 1:4 نویسنده | ღZAHRAღ |

خیلی وقته نبودم ...

خیلی وقته ننوشتم...

خیلی وقته منتظر پیام کسی نبودم...

خیلی وقته به دوستای وبلاگی سر نزدم...

حالا مبیبنم خیلی وقته اکثر اونا هم نیستن...

خیلی وقته از همه چی بریدم...

خیلی وقته شور و شوقی ندارم...

خیلی وقته زندگی نکردم...

میخوام به قبلنام برگردم...

لااقل وقتی مینوشتم خالی میشدم...

ولی الان پر شدم از حرف ولی حرفی واسه گفتن ندارم...

خسته شدم از خودم از پوچی که ولم نمیکنه...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 7 آذر 1393برچسب:,ساعت | 23:8 نویسنده | ღZAHRAღ |

دارم میرم نگو نرو هوا هوای رفتنه

هر چی بوده تموم شده چاره ما گذشتنه

 دارم میرم تا سرنوشت ما رو به بازی نگیره

خوب میدونم این زمان از یاد هر دومون میره

دارم میرم نگو نرو دارم میرم نگو بمون

وقت خداحافظیه قصه ی موندنو نخون

تو را خدا گریه نکن غصه ی رفتن و نخور

بهتره که تموم کنیم تو هم دلو ازم ببر

شاید دیگه نبینمت شاید نگاه اخره

بودن و مهربونیات آتیش به جونم میزنه

سادگی اشتباه ما ، گناه ما دلبستنه

جدایی سرنوشت تو ، تنهایی تقدیره منه ....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 17:0 نویسنده | ღZAHRAღ |

سلام...

دیگه وقت ندارم زیاد بیام...

نمیگم دیگه نمیام...

میام ولی دیر به دیر...

وسعت تنهاییام انقدر زیاد شده که قایل وصف نیست که بخوام بنویسمشون...

منی که عاشق نوشتن بودم...دیگه حتی نوشتنمم نمیاد...

خستم...خیلی خسته...

میخوام خودمو تو کار غرق کنم..که خیلی چیزا یادم بره..

میدونم نبودنم واسه هیچکس مهم نیست...

برام دعا کنید....

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 16:51 نویسنده | ღZAHRAღ |

خدایا …

دلم همراهی می خواهد از جنس خودت!

نزدیـــک؛

بی خطــــر،

بخشــــنده…

بی منّـــــــــــــــــت … !

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 16:28 نویسنده | ღZAHRAღ |

 

 

غـــــمـگــیـنــــــم
 

هـمـاننـدِ مـرد هـزار چـهـره کـه میـگـفـت : 

 

" نـمـی دونـم چـرا تـو زنـدگـیـم هــِــی نـمـیــشـه " ...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 16:15 نویسنده | ღZAHRAღ |

غمگینم....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت | 23:18 نویسنده | ღZAHRAღ |

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,

یـــک نقطـــــه,
 
یـــک لبخنـــــد,
 
یـــک نگــــــــاه,
 
یـک عطر آشنـا,
 
یــک صــــــــدا,
 
یــک یـــــــــــاد,
 
از درون داغونـــت می کــــند,
 
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!

برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت | 23:10 نویسنده | ღZAHRAღ |

کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام


که حالا تلفن خوش خیالت تو را


مشترک مورد نظر من میخواند...؟!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت | 23:7 نویسنده | ღZAHRAღ |

 دلم بد گرفته انقدر بد که بعد این همه وقت اومدم بنویسم...

چرا دنیا تموم نمیشه...

این روزای لعنتی تموم نمیشه...

اصلا چرا عمر من تموم نمیشه...

خسته ام...خسته....کی میفهمه!!! 

دیگر حرفی نیست...

 

دیگر قلبی نیست...

 

رنگ رخساری نیست...

 

آه جانسوزی نیست...

 

آتش عشقی نیست...

 

گرمی دستی نیست...

 

یاری نیست...

 

یادی نیست...

 

آغوش بازی نیست...

 

شوق پروازی نیست...

دل خوش سیری چند؟!!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:,ساعت | 18:41 نویسنده | ღZAHRAღ |

سلام بــــر پــــــائـيــــــــز

 


فصـــــــــــــــــــــــل بــــاران ،


راسـتـــی پــائـيـــز ؟!


مـــن بـــــــارانــی تَــرم يـــــا تـــــــــو ؟!


تــــــــو يــــک فــــصــــــــــل مــــــی بـــــــــــــــــاری !


مـــــن امــــــــــا ،


چـــــــــــهـــــــار فــــــصــــــــــــــــل...!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:,ساعت | 23:19 نویسنده | ღZAHRAღ |


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:,ساعت | 9:28 نویسنده | ღZAHRAღ |

 

 

متــــــــنفرم ازخودم.....

که همـــــیشه نـــــــگران کسانی میشوم....

که اگر بمـــــیرم هم به چــــهلمم نخواهند رسید...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت | 21:55 نویسنده | ღZAHRAღ |


تنها منم!

همه درد تنم! 

یادگاری تو!

چشم خیس و ترم

واسه اینکه دار و ندار منی

که انقدر تورو دوست دارم

بـرو

نذار گریه هام و ببینی عزیز

یه کاری نکن کم بیارم

بـرو...

زمین و زمان بسته عشق توست

می خوام از زمین و زمان کنده شم

تو حتی نگاهم نکردی چرا؟!

یه کاری نکردی که شرمنده شم

یه چیزی تو چشمای خیس تو بود

که خیلی نمی شد تماشاش کرد

تورو می کشیدم که یادم نری

من شاعر رو عشق نقاش کرد

تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم

خداحافظی می کنی با کسی

که از تو یه دنیا محبت گرفت

خداحافظی درد سنگینیه

الهی بمیرم که گریت گرفت

تنها منم

همه درد تنم

یادگاری تو

چشم خیس و ترم

تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم...!

(برو شهرام شکوهی این روزا همش گوش میکنم...و گریه...)


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت | 18:12 نویسنده | ღZAHRAღ |

کابوس تنهایی!!!

من در این اندیشه که چرا تنهایم...

من در این اندیشه که چرا بی تابم...

که چرا آدمک های این شهر سخن عشق نمی فهمند هیچ...

من در این اندیشه که دلم در پی توست...

من در این اندیشه که نرو دور نشو...

من در این اندیشه که بی قراری هرشب...

من در این اندیشه که چرا نیست خوابی بر من...

گویی کابوس ها بر در چشمانم رخت گشوده باشند...

من در این اندیشه تنهایم...تنهایم..

این سؤال است در ذهن که چرا او نماند؟!!!

دل او رحم نداشت یا که جنس دل او هم سنگ  بود؟!!!

من در این اندیشه،باز هم تنهایی...

آن زمان که افتاد مهر او بر دل من ...

من در این اندیشه که چرا او نفهمید هرگز...

شاید او نیز مانند همه قفل بسته به در چشمانش...

تا که چشمان قشنگش با نگاهی غمبار شادیش کم نشود...

شاید او می دانست بخت ننگین مرا...

من و تنهایی و غم، از گذرگاه زمان می گذریم...

زندگی زیبا نیست...

زندگی تکرار جان فرسودن آدم هاست...

عشق ها بی رنگ است...

عشق ها تاوان انسان بودن آدم هاست...

نتوان کاری کرد...

زندگی اجبار است...زندگی اجبار است...!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت | 18:1 نویسنده | ღZAHRAღ |

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت | 19:35 نویسنده | ღZAHRAღ |


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت | 19:32 نویسنده | ღZAHRAღ |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد