دارم میرم نگو نرو هوا هوای رفتنه

هر چی بوده تموم شده چاره ما گذشتنه

 دارم میرم تا سرنوشت ما رو به بازی نگیره

خوب میدونم این زمان از یاد هر دومون میره

دارم میرم نگو نرو دارم میرم نگو بمون

وقت خداحافظیه قصه ی موندنو نخون

تو را خدا گریه نکن غصه ی رفتن و نخور

بهتره که تموم کنیم تو هم دلو ازم ببر

شاید دیگه نبینمت شاید نگاه اخره

بودن و مهربونیات آتیش به جونم میزنه

سادگی اشتباه ما ، گناه ما دلبستنه

جدایی سرنوشت تو ، تنهایی تقدیره منه ....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 17:0 نویسنده | ღZAHRAღ |

سلام...

دیگه وقت ندارم زیاد بیام...

نمیگم دیگه نمیام...

میام ولی دیر به دیر...

وسعت تنهاییام انقدر زیاد شده که قایل وصف نیست که بخوام بنویسمشون...

منی که عاشق نوشتن بودم...دیگه حتی نوشتنمم نمیاد...

خستم...خیلی خسته...

میخوام خودمو تو کار غرق کنم..که خیلی چیزا یادم بره..

میدونم نبودنم واسه هیچکس مهم نیست...

برام دعا کنید....

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 16:51 نویسنده | ღZAHRAღ |

خدایا …

دلم همراهی می خواهد از جنس خودت!

نزدیـــک؛

بی خطــــر،

بخشــــنده…

بی منّـــــــــــــــــت … !

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 16:28 نویسنده | ღZAHRAღ |

 

 

غـــــمـگــیـنــــــم
 

هـمـاننـدِ مـرد هـزار چـهـره کـه میـگـفـت : 

 

" نـمـی دونـم چـرا تـو زنـدگـیـم هــِــی نـمـیــشـه " ...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | چهار شنبه 11 اسفند 1392برچسب:,ساعت | 16:15 نویسنده | ღZAHRAღ |